جدول جو
جدول جو

معنی پس و پیش - جستجوی لغت در جدول جو

پس و پیش
عقب و جلو
پس و پیش کردن: اشیایی را که در جایی گذاشته شده جا به جا کردن و جای آن ها را عوض کردن، مردمی را که در جایی جمع شده اند به عقب و جلو راندن
تصویری از پس و پیش
تصویر پس و پیش
فرهنگ فارسی عمید
پس و پیش(پَ سُ)
یا پیش و پس. پس و پیش یکی شدن. دو مجرای شرم زن بهم پیوستن. افضاء: امراه مفضاه، زن که پیش و پس او یکی گردیده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پس و پیش
پساپیش
تصویری از پس و پیش
تصویر پس و پیش
فرهنگ لغت هوشیار
پس و پیش
جابه جا، به صورتی غیر از صورت اصلی
تصویری از پس و پیش
تصویر پس و پیش
فرهنگ فارسی معین
پس و پیش
پس و پیش، عقب و جلو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس و پیش کردن
تصویر پس و پیش کردن
اشیایی را که در جایی گذاشته شده جا به جا کردن و جای آن ها را عوض کردن، مردمی را که در جایی جمع شده اند به عقب و جلو راندن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ یُ پَ)
پی و تاو. تاب و طاقت. تاب و توان:
بدین رخش ماند همی رخش اوی
ولیکن ندارد پی و پخش اوی.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 498)
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ پَ / پِ)
پا. پر و پا. پایه. اساس
لغت نامه دهخدا
(اَ رَق ق)
مآل بین. عاقبت اندیش:
من همه ساله دل از عشق نگه داشتمی
بخدا بودمی از عشق پس و پیش نگر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
تغییر جا دادن بصورتی که آنچه پیش است بعقب برند و عقب را پیش آرند،... مردم را برکنار کردن. به یکسو زدن راه جستن را
لغت نامه دهخدا
تاب و توان تاب و طاقت پاوپر: بدین رخش ماند همی رخش اوی ولیکن ندارد پی و پخش اوی. (شا. بخ 498: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس و پیش نگریستن
تصویر پس و پیش نگریستن
عاقبت اندیشیدن گذشته و آینده را در نظر داشتن پس و پیش نگه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس و پیش نگر
تصویر پس و پیش نگر
مال بین، عاقبت اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
جابجا کردن تغییر جادادن بصورتی که آنچه پیش است بعقب برند و عقب را پیش آرند. یا پس و پیش مردم را. بر کنار کردن بیکسو زدن
فرهنگ لغت هوشیار
جلو و عقب شدن، نامنظم شدن، نا به هنجار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پس و پیش رفتن، جلو عقب رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی